استفاده از مطالب با درج نام منبع و نویسنده بلامانع می باشد: دانش پردازان جوان
استفاده از مطالب با درج نام منبع و نویسنده بلامانع می باشد: دانش پردازان جوان
استفاده از مطالب با درج نام منبع و نویسنده بلامانع می باشد: دانش پردازان جوان
استفاده از مطالب با درج نام منبع و نویسنده بلامانع می باشد: دانش پردازان جوان
استفاده از مطالب با درج نام منبع و نویسنده بلامانع می باشد: دانش پردازان جوان
استفاده از مطالب با درج نام منبع و نویسنده بلامانع می باشد: دانش پردازان جوان
استفاده از مطالب با درج نام منبع و نویسنده بلامانع می باشد: دانش پردازان جوان
استفاده از مطالب با درج نام منبع و نویسنده بلامانع می باشد: دانش پردازان جوان
استفاده از مطالب با درج نام منبع و نویسنده بلامانع می باشد: دانش پردازان جوان
سگِ دانا
|
چهارشنبه 87 تیر 26 ساعت 6:51 صبح |
سگِ
یک روز سگِ دانایی از کنار یک دسته گربه می گذشت .
وقتی که نزدیک شد و دید که گربه ها سخت با خود سرگرم اند و اعتنایی به او ندارند
وا ایستاد.
آنگاه از میان آن دسته یک گربه درشت و عبوس پیش آمد و گفت:" ای برادران دعا
کنید ؛ هرگاه دعا کردید باز هم دعا کردید و کردید ، آنگاه یقین بدانید که بارانِ موش
خواهد آمد ."
سگ چون این را شنید در دل خود خندید و از آن ها رو برگرداند و گفت: " ای
گربه های گورِ ابله ، مگر ننوشته اند و مگر من و پدرانم ندانسته ایم که آنچه
به ازای دعا و ایمان و عبادت می بارد موش نیست بلکه استخوان است."
جبران خلیل جبران
|
|
نظرات شما ( ) |
|
استفاده از مطالب با درج نام منبع و نویسنده بلامانع می باشد: دانش پردازان جوان
استاد
|
چهارشنبه 87 تیر 26 ساعت 6:51 صبح |
پسر بچه نه ساله ای تصمیم گرفت جودو یاد بگیرد . پسر دست چپش را دریک حادثه از دست داده بود ولی جودو را خیلی دوست داشت به همین دلیل پدرش او را نزد استاد جودوی ژاپنی معروفی برد و از او خواست تا به پسرش تعلیم دهد .
استاد قبول کرد . سه ماه گذشت اما پسر نمی دانست چرا استاد در این مدت فقط یک فن را به او یاد می دهد . یک روز نزد استاد رفت و با ادای احترام به او گفت: " استاد ، چرا به من فنون بیشتری یاد نمی دهید ؟"
استاد لبخندی زد و گفت : " همین یک حرکت برای تو کافی است ."
پسر جوابش را نگرفت ولی باز به تمرینش ادامه داد . چند ماه بعد استاد پسر را به اولین مسابقه برد . پسر در اولین مسابقه برنده شد . پدر و مادرش که از پیروزی بسیار شاد بودند ، بشدت تشویقش می کردند.
پسر در دور دوم و سوم هم برنده شد تا به مرحله نهایی رسید . حریف او یک پسر قوی هیکل بود که همه را با یک ضربه شکست داده بود . پسر می ترسید با او روبرو شود ولی استاد به او اطمینان داد که برنده خواهد شد . مسابقه آغاز شد و حریف یک ضربه محکم به پسر زد . پسر به زمین افتاد و از درد به خود پیچید . داور دستور قطع مسابقه را داد . ولی استاد مخالفت کرد و گفت :" نه ، مسابقه باید ادامه یابد ."
پس از این دو حریف باز رو در روی هم قرار گرفتند و مبارزه آغاز شد ، در یک لحظه حریف اشتباهی کرد و پسر با قدرت او را به زمین کوبید و برنده شد!
پس از مسابقه پسر نزد استاد رفت و با تعجب پرسید : " استاد من چگونه حریف قدرتمندم را شکست دادم ؟ "
استاد با خونسردی گفت : " ضعف تو باعث پیروزی ات شد ! وقتی تو آن فن همیشگی را با قدرت روی حریف انجام دادی تنها راه مقابله با تو این بود که دست چپ تو را بگیرد در حالی که تو دست چپ نداشتی . "
|
|
نظرات شما ( ) |
|
|